مرحوم حجة الاسلام آقاى شیخ على کاشانى فریدة الاسلام مى گوید: (یک شب در اطاق پذیرائى مرحوم آیةاللّه کوهستانى در کوهستان مشغول نماز مغرب شدم، دیدم حضرت بقیّة اللّه (ارواحنا فداه) تشریف آوردند ودر گوشه اطاق پشت به قبله به نحوى که من در نماز صورت مبارکشان را مى دیدم نشسته اند.
من با خودم فکر کردم که اگر نماز را بشکنم وعرض ادب به محضر مقدّسشان بکنم شاید از این عمل من، خوششان نیاید وقبل از آنکه متوجّه ایشان بشوم تشریف ببرند، پس چه بهتر نمازم را نشکنم که اگر اراده فرموده باشند من با ایشان حرف بزنم، تا بعد از نماز صبرمى فرمایند).
نماز را خواندم. در بین نماز بعضى از جملات را حضرت با من مى گفتند، مخصوصاً جمله (یا مَنْ لَهُ الدُّنْیا وَالْآخِرَة اِرْحَمْ مَنْ لَیْسَ لَهُ الدُّنْیا وَالْآخِرَة) را که در سجده آخر چون با حال بهترى مى خواندم امام هم آن را مکرّر با توجّه وحال بیشترى اداء مى فرمودند ولى به مجرّدى که مى خواستم سلام نماز را بدهم حضرت ولى عصر (صلوات اللّه علیه) رفتند).
شهید هاشمى نژاد مى گوید: (شبى مرحوم استادم (شیخ على کاشانى فریدةالاسلام) در ایوان اطاق فوقانى که در قم براى زندگى اجاره کرده بودیم، رو به حیاط منزل ایستاده بود وحضرت بقیة الله (ارواحنا فداه) رابا زیارت (آل یس) زیارت مى کرد وبا آن حضرت مناجات مى نمود.
من هم در کنار او منقل آتش را براى کُرسى درست مى کردم، یعنى آتش را باد مى زدم تا براى زیر کرسى آماده شود.
ناگهان دیدم مرحوم استاد تکانى خورد وحال توجّه اش، بیشتر شد وگریه اش شدّت کرد.
من سرم را بالا کردم تا ببینم چه خبر است، با کمال تعجّب دیدم: (حضرت بقیة الله (علیه السلام) در میان زمین وآسمان مقابل استادم ایستاده وبه او تبسّم مى کند ومن در آن تاریکى شب، تمام خصوصیّات قیافه وحتّى رنگ لباس آن حضرت را مى دیدم).
سپس سرم را پائین انداختم باز دو مرتبه وقتى سرم را بالا کردم آن حضرت را با همان قیافه وهمان خصوصیّات دیدم. بالأخره چند بار این عمل تکرار شد ودر هر مرتبه جمال مقدّس آن حضرت را مشاهده مى کردم، تا آنکه در مرتبه آخر که سرم را پائین انداختم متوجّه شدم که استادم آرام گرفت.
وقتى سرم را بالا کردم وبه طرف آن حضرت نگاه نمودم دیگر آن آقا را ندیدم معلوم شد که مناجات استادم با رفتن آن حضرت تمام شده است.
وقتى من واستادم پس از این جریان در میان اطاق، زیر کرسى نشسته بودیم، استادم به گمان آنکه من چیزى ندیده ام مى خواست موضوع را از من کتمان کنند.
من ابتداء به او گفتم: (استاد! شما آقا را به چه لباسى مى دیدید؟)
او با تعجّب از من سؤال کرد وگفت: (مگر تو آن حضرت را دیدى؟!)
گفتم: (بلى! با لباس راه راه وعمّامه اى سبز وقیافه اى جذّاب که خالى در کنار صورت داشت) وخلاصه آنچه از خصوصیّات در آن حضرت دیده بودم به او گفتم واو مرا تصدیق کرد وتشویق نمود وخوشحال شد که من لیاقت ملاقات با آن امام معصوم (علیه السلام) را پیدا کرده ام).