روزی نزدیک ظهر به منزل شهید رجائی رفتم . ظهر، صدای اذان که شنیده
شد ، ایشان از جا برخاستند و برای اقامه نماز آماده شدند . ایشـان را صدا
زدنـد که : « غـذا آمـاده است و سرد می شود . اگر اجازه مــی فرمـائیتد ،
بیـاوریم » شهــید رجائی در هـمان حال فرمــودند :« خـیر ، بعــد از نماز .»
نگـاهی به صورت آرام و چهـره مـتبسم شهید رجائی انداختم . با لبخند به
من گــفت :« عهــد کرده ام هیچ وقـت قبل از نماز ناهار نخـورم . اگر هـم
زمانی ناهار را قبل نماز خــوردم و نماز را اول وقت نخواندم ، فــردایش را
روزه بگــیرم .» ایشـان همیشه می فرمـودند :« به کار بگوئید وقــت نماز
است ، به نماز نگوئیید کار دارم .
روزی نزدیک ظهر به منزل شهید رجائی رفتم . ظهر، صدای اذان که شنیده
شد ، ایشان از جا برخاستند و برای اقامه نماز آماده شدند . ایشـان را صدا
زدنـد که : « غـذا آمـاده است و سرد می شود . اگر اجازه مــی فرمـائیتد ،
بیـاوریم » شهــید رجائی در هـمان حال فرمــودند :« خـیر ، بعــد از نماز .»
نگـاهی به صورت آرام و چهـره مـتبسم شهید رجائی انداختم . با لبخند به
من گــفت :« عهــد کرده ام هیچ وقـت قبل از نماز ناهار نخـورم . اگر هـم
زمانی ناهار را قبل نماز خــوردم و نماز را اول وقت نخواندم ، فــردایش را
روزه بگــیرم .» ایشـان همیشه می فرمـودند :« به کار بگوئید وقــت نماز
است ، به نماز نگوئیید کار دارم .