در بین روایاتی که از معصومین علیهم السلام درباره حضرت قائم علیه السلام نقل شده، «حدیث لوح حضرت زهراعلیها السلام» از اهمیت والایی برخوردار است. این حدیث را بزرگان فراوانی در کتابهای روایی خود، نقل کردهاند که در اینجا تنها به بخشی از آن اشاره میشود.
شیخ صدوق رحمه الله با ذکر سند از جابر جعفی از امام باقرعلیه السلام از جابربن عبداللّه انصاری چنین نقل کرده است: «جابربن عبداللّه انصاری گفت: بر مولای خود فاطمه زهراعلیها السلام وارد شدم و در مقابل ایشان لوحی بود که پرتو آن چشم را خیره میکرد و در آن دوازده نام بود...». [1] .
او روایتی دیگر نقل کرده بسیار مفصل که بخشی از آن چنین است: «ابوبصیر از ابوعبداللّه علیه السلام روایت کند که فرمود: پدرم به جابربن عبداللّه انصاری گفت: نیازی به تو دارم، چه وقت بر تو آسان است تا با تو خلوت کنم و آن را از تو درخواست نمایم؟ جابر به او گفت: هر وقت که شما بخواهید، امام باقرعلیه السلام با او خلوت کرد و گفت: ای جابر! آن لوحی که در دست مادرم فاطمه زهراعلیها السلام دختر رسول خدا دیدی، چه بود و مادرم درباره آنچه در آن نوشته بود، چه فرمود؟ جابر گفت: خدا را گواه میگیرم که در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله برای تهنیت ولادت حسین علیه السلام بر مادرتان فاطمه علیها السلام وارد شدم و در دست ایشان لوح سبز رنگی را دیدم که پنداشتم از زمرد است و در آن نوشتهای سپید و نورانی - مانند نور آفتاب - دیدم و گفتم: ای دختر رسول خدا! پدر و مادرم فدای شما باد! این لوح چیست؟ فرمود: این لوح را خدای تعالی به رسولش هدیه کرده است و در آن اسم پدر و شوهر و دو فرزندم و اسامی اوصیای از فرزندانم ثبت است. رسول خدا آن را به من عطا فرموده است تا بدان مسرور گردم.
جابر گوید: مادر شما آن را به من عطا فرمود و آن را خواندم و از روی آن استنساخ نمودم. پدرم امام محمدباقرعلیه السلام فرمود: آیا میتوانی آن را به من نشان بدهی؟ گفت: آری، و پدرم با او رفت تا به منزل جابر رسیدند. او صحیفهای از پوستی نازک نزد پدرم آورد، پدرم فرمود: ای جابر! تو در کتابت بنگر تا من آن را برایت بخوانم. جابر در کتابش نگریست و پدرم آن را برایش خواند و به خدا سوگند که حرفی اختلاف نداشت. گفت: به خدا سوگند! گواهی میدهم که در لوح چنین مکتوب بود:
بسم اللّه الرحمن الرحیم.
این کتابی است از جانب خدای عزیز حکیم، برای محمد نور و سفیرو حجاب و دلیل او، آن را روحالامین از جانب ربالعالمین فرو فرستاده است. ای محمد! اسمهای مرا بزرگ شمار و نعمتهای مرا شکر گزار و آلای مرا انکار مکن، من خدای یکتا هستم که هیچ معبودی جز من نیست...
در پایان روایت آمده است:
و از صلب او [امام هادی] داعی به سبیل و خازن علمم حسن را بیرون میآورم؛ سپس به خاطر رحمتی بر عالمیان سلسله اوصیا را به وجود فرزندش تکمیل خواهم کرد؛ کسی که کمال موسی، و بهاء عیسی و صبر ایوب را دارا است و دوستانم در زمان [غیبت] او خوار شده و سرهای آنان را هدیه میدهند؛ همچنان که سرهای ترک و دیلم را اهدا میکنند. آنان را میکشند و آتش میزنند و آنان خائف و مرعوب و ترسان میباشند. زمین از خونشان رنگین شود و صدای فریاد و شیون از زنانشان برخیزد. آنان دوستان حقیقی من باشند و به واسطه آنها هر فتنه کور ظلمانی را بر طرف سازم و شداید و اهوال را زایل نمایم و بارهای گران و زنجیرها را از آنان بردارم. ایشان کسانیاند که صلوات و رحمت پروردگار بر آنان است و ایشان مهتدی واقعی هستند». [2] .
این روایت با تفاوتهایی در منابع روایی ذکر شده است. [3] .
پی نوشت ها:
[1] کمالالدینوتمامالنعمه، ج1، باب28،ح2.
[2] کمال الدین و تمام النعمة، ج1، باب28، ح1.
[3] الکافی، ج 1، ص 527، ح 3؛ الغیبة، ص 62، ح 5؛ عیون اخبارالرضاعلیه السلام، ج 1، ص 41، ح 2، ص 46، ح 5؛ قرطبی انصاری، القاب الرسول و عترته، ص 13؛ الاحتجاج، ج 1، ص 162؛ کتاب الغیبة، ص 143، ح 108.
منبع: دانشنامه مهدویت