حضرت صادق، علیه السلام، گفت: «خشم کلید همه شرّهاست.»
چکیده حدیث هفتم
یکی از صفات خدادادی، خشم است. این صفت باعث میشود تا موجود زنده خود را از خطرات حفظ کند وموانع سر راه خود را بردارد وبه حیات خود ادامه دهد. این صفت در همه موجودات است لذا نباید اصل را نادرست پنداشت.
اگر ازاین صفت به جا وبه اندازه استفاده شود هیچ مشکلی به بار نمیآورد.
مشکل زمانی آغاز میشود که این صفت طغیان کند وافسار گسیخته شود وشخص را به پرتگاه هلاکت افکند. زیاده روی در خشم ریشه بسیاری ازرذایل است، باید ریشههای آن را شناخت که عمدتا عبارت است از خود دوستی که مال دوستی واقتدار گرایی به دنبال آن میآید وریشه دیگر آن کمال دانستن افراط در این صفت است. کسانی این خصلت را با شجاعت یکی میدانند، حال آنکه شخص شجاع همواره بر خود مسلط است وخشم خود را به جا وبه اندازه نشان میدهد اما شخص خشمگین هیچ گونه کنترلی بر اعصاب واعضا وخرد خود ندارد.
نکتاتی درباره حدیث هفتم
۱. چه بسا باشد که انسان غصب کند واز شدت آن از دین خدا برگردد ونور ایمان را خاموش کند وظلمت غضب وآتش آن، عقاید حقه را بسوزاند ودر وقتی تنبه پیدا کندکه پشیمانی سودی نداردوبدان که هیچ آتشی از آتش غضب الهی دردناکتر نیست.
۲. اکنون باید دانست که شجاعت غی از غضب است وموجبات ومبادی وآثار وخواص آن غیر از این رذیله است. مبدأ شجاعت قوت نفس واعتدال وایمان و قلت مبالات به دنیا وپست وبلند آن است اما غضب از ضعف نفس وتزلزل آن وسستی ایمان وعدم اعتدال مزاج روح ومحبت دنیا واهمیت دادن به آن وخوف از دست رفتن لذایذ نفسانیه است.
گوشههایی از خشم در زندگی سیاسی اجتماعی امام خمینی (ره)
خشم متعالی
بسیاری از رسانههای تبلیغاتی جهان استکبار با دید مادی گرایانه و شیطان مآبانه خود سعی داشتند از خشم امام (س) نسبت به استکبار سوء استفاده کنند و از ایشان چهرهای خشن و غیر عاطفی ترسیم نمایند. حضرت امام با برخورداری از بینش و تربیت الهی، حتی در مورد بدترین انسان ها مانند صدام، ریگان و نصیری، خشم و کینه شخصی نداشت؛ برخلاف آن چیزی که دشمنان القا می کردند و طغیان و غضب امام نسبت به آنان فقط به جهت عصیان آن ها از فرمان حق و نیز ظلم به بندگان خدا بود. حتماً اگر امام مرگ ریگان را از خدا می خواست، قبل از آنکه این کار را یک نفرین نسبت به آن ها تلقی کند آن را یک دعای خیر و رحمت می دانست؛ خیر برای بندگان خدا که گرفتار ستم آن هایند و خیر برای خود آن ها که بار گناه و کیفرشان بیش از این سنگین تر و شدیدتر نشود. اگر به مبارزه با شاه برخاستند، نه به موجب یک غرض شخصی و نابودی شخص او و رسیدن خود به حکومت بود؛ که بالفرض شاه قبل از ارتکاب جنایات صددرصد دگرگون می شد و به اجرای دستورات خدا در جامعه قیام می کرد، به طور قطع به حمایت از او برخاسته و هر کاری که برای تقویت او نیاز بود انجام می داد. بدین ترتیب، معیار و مبنای خشم و بغض و دشمنی امام (س) خدا بود نه خویشتن. امام (س) هرگز برای خودش با کسی دشمنی نکرد و هر جا که پای خودشان در کار بود، بدون استثنا چشم پوشی می کردند. نه فقط افرادی را که نسبت به شخص معظم له خطا و ظلمی را روا می داشتند، می بخشیدند که غالباً و بر حسب مورد نیز به نوعی آنان را مورد تفقد قرار می دادند و برای آنان دعا می کردند. چه بسا افراد بی هویت و مغرض و جاهلی که در قم و بعد از آن در نجف اشرف، حضرت امام را مورد بدترین آزارهای روحی، تهمت ها، افتراها و توهین ها قرار دادند؛ نمونه آن را حضرتشان در پیام به حوزه ها و روحانیت در مورد آب کشیدن ظرف آب فرزند برومندشان، مرحوم آیت الله سید مصطفی، در مدرسه فیضیه اشاره نمودند؛ ولی حضرت امام چه قبل از انقلاب که به مرجعیت اعلی و هیمنه مطلقه در حوزه ها دست یافتند و چه بعد از انقلاب که به اوج عظمت و قدرت همه جانبه نایل آمدند، گویی حتی در یک مورد هم به ذهنشان خطور نکرد که در صدد تلافی و انتقام برآیند. ایشان همواره بر نفس خود مسلط بودند و حتی موارد بسیار و افراد متعددی از این طایفه را که علاقمندان به امام به جهت سوابق سیاه و آزارهایشان نسبت به امام (س) حاضر نبودند آن ها را روی زمین خدا زنده ببینند، حضرت امام در وهله اوّل، سراغ آن ها را می گرفتند و به آن ها کمک می کردند و اگر مریض بودند از طرف خود کسی را برای عیادت آن ها می فرستادند و گرفتاریهای شخصی آنان را در حد توان برطرف می کردند. [۲۸]
نمونهای از خشم امام
حساس ترین ساعت خشم وافر استاد روزی بود که علیه قانون ننگین کاپیتولاسیون در منزل شخصی خودشان، حیاط بزرگ اندرون، قبل از ظهر سخنرانی فرمودند. در اولین جمله بعد از «بسم له» فرمودند: قلب من در اضطراب است. در آن لحظه، هر کس به چهرۀ نورانی اش نظاره می کرد، می دید که چهره ایشان رنگ پریده است و استاد بسیار مضطرب و خشمگین به نظر می رسید. [۲۹]
خشم امام از عملکرد هیأت حسن نیّت در کردستان
رفتن بعضی از مسئولین هیأت دولت موقت به سنندج به عنوان حُسن نیت که عملاً ثمرۀ آن سلطه مزدوران حزب دموکرات و کوموله بر جوانان سپاه پاسداران و کشتن مظلومانۀ آنان به کیفیت فجیع بود که با شنیدن این خبر، خشم امام به حدّ اعلا رسید و در خطاب صریح فرمودند: قلبم درد می کند و من تهران می آیم و جملاتی شدیداللحن که بعد منجر به عارضه سکتۀ قلبی امام شد. [۳۰]
تداعی خطبه شقشقیه
حضرت امام رسمشان بر این بود که روز آخر درس، قبل از تعطیلات ماه مبارک رمضان و محرم را به اندرز و تذکرات اخلاقی و عرفانی اختصاص بدهند. در یکی از این روزها به مناسبت فرا رسیدن ماه مبارک در نجف اشرف، معظم له در زمینۀ مذکور داد سخن می دادند و به تعبیر یکی از دوستان که در جلسههای متعددی از درسهای اخلاق آن حضرت در قم نیز شرکت کرده بود، این جلسه یکی از بهترین و تکان دهنده ترین درسهای بینظیر امام بود. سخنان امام در این روز، آن چنان همه را منقلب نمود که صدای گریه، فضای مسجد شیخ انصاری را پر کرده بود. طلاب تحت تأثیر سخنان روح بخش حضرتش که از جان بر می خاست و بر دل می نشست، از خود رسته و در فضای لایتناهی عالم بالا به پرواز درآمده بودند. این آهنگ دلربای کلمات او بود که جانهای همه را تسخیر کرده و از کالبدهای خاکی رهانده و به عشق معبود رسانده بود. سخن به اوج خود رسیده بود و این مضمون را داشت: «تا جوان هستید، خود را اصلاح کنید که در پیری…»، که ناگهان صدای ناهنجاری از گوشۀ مجلس، چون پتکی بر سر همه کوبیده شد، رشتۀ افکار را گسست و آرامش جمع سالکان را برهم زد. شیخی که در عین صفا و فضل نسبی، به بذله گویی و حرکتهای ناهنجار معروف بود و سری کچل و بسیار بدریخت و برّاق داشت… محکم با کف دست بر سر خود کوبید که صدای آن در فضای شبستان پیچید و گفت: «من این سر کچل را چگونه اصلاح کنم؟.» به طور مسلّم او غرض و مرضی نداشت و خصلت شوخ طبعی توأم با وقت نشناسی، او را به این کار واداشته بود؛ ولی به هر حال، این حرکت بیجا، اثر خود را بر جای گذاشت. امام بدون آنکه عکس العمل خاصی نسبت به ایشان نشان دهد، به یک بار ادامۀ مطلب را رها و آهنگ صدایشان را کوتاه کردند و با چند جمله دعا، درس را به پایان رساندند.
در آن لحظه، در ذهن بسیاری از افراد، ماجرای خطبۀ شقشقیه و حرکت ناهنجار اعرابی که موجب قطع سخنان حضرت امیرالمؤمنین (ع) شد، تداعی شد. همه به شدت متأثر و ناراحت شدند و اگر چنان نبود که از معراج یک درس ملکوتی بازگشته بودند و همچنان در شرایط معنوی والایی به سر می بردند، شاید جان شیخ بیچاره به خاطر حرمانی که موجب شده بود، در امان نمی ماند. [۳۱]
خشم امام (س) از تنفیذ حکم ریاست جمهوری بنی صدر
در لحظهای که فرمان ریاست جمهوری را به بنی صدر عطا فرمودند، صورت نورانی استاد خشمگین به نظر می رسید. به جای آن که به او تبریک بگویند، فرمودند: هر کس مرا می بیند و صدای مرا می شنود، بداند که قال الصادق (ع): «حبّ الدنیا رأس کلّ خطیئةٍ». گرچه این جمله ظاهراً موعظه عمومی به نظر می رسید، ولی ما می دیدیم که آثار خشم از چهرۀ نورانی اش آشکار است. [۳۲]
صلابت و خشم
حضرت امام هیچگاه در برابر مخالفان داخلی و خارجی کوچک ترین ضعفی از خودشان نشان نمی دادند و هر قدر مخالفی قوی تر بود، ایشان سخت تر و طبق تشخیصشان با تمام قدرت برخورد می کردند. روزی که ایادی طاغوت به مدرسه فیضیه یورش بردند و بنا داشتند که بعد از اتمام جنایاتشان در فیضیه، به منزل امام (س) نیز حمله ور شوند، حضرتشان راضی نشدند درب خانه را ببندند. حتی آیت الله لواسانی تمنا کردند که درب را ببندند که ایشان به شدت عصبانی شدند و فریاد زدند: «سید از خانه من برو بیرون! من چگونه درب خانهام را ببندم و بچههای مرا در فیضیه کتک بزنند و در شکنجه باشند». همان روزها و شبهای سخت، ایشان را در اواخر شب به اتفاق حاج آقای صانعی در کوچههای قم می دیدم و در آن شبهای سخت راضی نمی شدند که چند نفر خدمت ایشان باشند. حتی به یاد دارم که شبی متوجه شدند که چند نفری در زیرزمین ماندهاند، با کمال قاطعیت فرمودند: «شما به خانه هایتان بروید». [۳۳]
خشم، برای خدا
روزی پس از بازگشت حضرت امام (س) از زندان در خدمتشان بودیم. نزدیک ظهر که خواستیم برویم، فرمودند: چند نفر از شما بمانید. متوجه شدیم که کسانی می خواهند به خدمت ایشان بیایند. خلاصه پس از مدتی سرهنگ مولوی، رئیس امنیت تهران، به همراهی مردی دیگر وارد شدند؛ ولی در همان بیرونی ماندند. مدتی بعد، حضرت امام هم تشریف آوردند. روزهای اوّل نخست وزیری منصور بود. مولوی گفت: «آقا! از تهران از جانب نخست وزیر آمدهایم. آمدهایم تا پای شما را ببوسیم و به عرض برسانیم که نخست وزیر اجازه خواستهاند که شروع به کار بنمایند». حضرت امام در جواب فرمودند: «ما با کسی عقد اخوت نبستهایم و دشمنی هم نداریم؛ به اعمال آقای منصور نگاه می کنیم. اگر ایشان برگشتند، ما هم تجدید نظر می کنیم و الا وظیفه خود را انجام خواهیم داد».
مولوی گفت: «آقا! ۱۵ خرداد بسیار سخت بود. مردم زیادی کشته شدند». حضرت امام فرمودند: «چه کسی مردم را کشت؟ جز شاه؟ این درست است که کسی که ادعا دارد اوّل شخصیت مملکت است، بگوید: من می زنم، می بندم، می کشم؟ آقا! کوتاهی نکردی، زدی، بستی، کشتی، دیگر چه کار از تو بر می آید؟ پایت را در یک کفش کردی و هر چه می خواستی انجام دادی، دیگر چه کار از تو بر می آید؟» مولوی که می لرزید، گفت: «آقا! اجازه می دهید یادداشت نمایم؟» امام فرمودند: «یادداشت کن». مولوی گفت: اجازه می فرمایید باز خدمت برسم و دست شما را ببوسم؟» امام فرمودند: «خیر!» مولوی از جا برخاست و عقب عقب از در خارج شد. [۳۴]
خشم و قاطعیت امام
من خودم حاضر بودم که امام دربارۀ بنی صدر گفتند: «اگر تخلف کند، همین جا او را بازداشت می کنم». به نظرات مسئولین گوش می دادند، غالباً مشوق آن ها بودند و به حرف مخالفین توجه نداشتند. اگر کسی متمایل به سیاست آمریکا بود، امام را این امر ناراحت می کرد و عکس العمل نشان می دادند. راجع به اسلام و مسلمین بی اندازه مصرّ بودند. راجع به مستضعفان و طبقه فقیر و کم درآمد امام بسیار غصه می خوردند و از این غصه ها امام زیاد در دل داشتند و به همراه خود بردند. [۳۵]
جلوگیری از غیبت دیگران
کفایه را نزد آیت الله آقای حاج شیخ یوسف صانعی می خواندم. نکات زیادی از حیات امام برایم گفتند. از جمله اگر کسی در محضر آن حضرت می خواست غیبت را شروع کند، سخت خشمگین شده و اجازه ادامه نمی دادند و ملاحظه طرف را هم نمی کردند که کیست. [۳۶]
پی نوشت:
[۱] شرح چهل حدیث، ص ۱۳۳. [۲] فتح (۴۸): ۲۹. [۳] شرح چهل حدیث، ص ۱۳۴ـ۱۳۵. [۴] شوری (۴۲): ۳۷. [۵] انبیاء (۲۱): ۸۷. [۶] آل عمران (۳): ۱۳۴. [۷] توبه (۹): ۱۴ ـ ۱۵. [۸] آل عمران (۳): ۱۱۹. [۹] احزاب (۳۳): ۲۵. [۱۰] فتح (۴۸): ۲۹. [۱۱] شرح چهل حدیث، ص ۱۳۵. [۱۲] همان، ص ۱۳۶. [۱۳] همان. [۱۴] همان، ص ۱۳۷. [۱۵] همان، ص ۱۳۸ ـ ۱۳۹. [۱۶] همان، ص ۱۴۰. [۱۷] همان. [۱۸] همان، ص ۱۴۴. [۱۹] ر. ک: همان، ص ۱۴۱. [۲۰] غرر الحکم و درر الکلم، ح ۹۳۵۱. [۲۱] همان، ح ۱۷۸۷. [۲۲] همان، ح ۳۰۴۷. [۲۳] الکافی، ج ۲، ص ۱۱۰، ح ۷. [۲۴] کشف الریبه، ص ۲۹؛ مجموعه ورّام، ج ۱، ص ۱۲۱. [۲۵] بحار الانوار، ج ۷۴، ص ۶۸، ح ۶؛ تحف العقول، ص ۱۳. [۲۶] غرر الحکم و درر الکلم، ح ۸۷۲۸. [۲۷] الکافی، ج ۲، ص ۳۰۳، ح ۶. [۲۸] ر. ک: در سایه آفتاب، ص ۹۴ ـ ۹۵؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین محمدحسن رحیمیان. [۲۹]. صحیفه دل، ج ۱، ص ۹۶؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین سید جواد علم الهدی. [۳۰] همان. [۳۱] در سایه آفتاب، ص ۹۸ – ۹۹؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین محمدحسن رحیمیان. [۳۲] صحیفه دل، ج ۱، ص ۹۶ ـ ۹۷؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین سید جواد علم الهدی. [۳۳] ر. ک: همان، ص ۱۱۰؛ به نقل از حجة الاسلام والمسلمین سید علی غیوری. [۳۴] همان، ص ۴۹ ـ ۵۰؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین جلالی خمینی. [۳۵] همان، ص ۶۰؛ به نقل از: آیت الله خلخالی. [۳۶] همان، ص ۲۸؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین حسین انصاریان.