حکایت اول:
آقای نظام التولیه سرکشیک آستان رضوی٬نقل کرد که:
« شبی از شبهای زمستان که هوا خیلی سرد بود و برف میبارید نوبت کشیک من بود.
اول شب خداّم آستان مبارکه به من مراجعه کردند و گفتند به علت سردی هوا و بارش برف زائری در حرم نیست، اجازه دهید حرم را ببندیم، من نیز به آنان اجازه دادم.
مسئولین بیوتات درها را بستند و کلیدها را آوردند. مسئول بام حرم مطهر آمد و گفت: حاج شیخ حسنعلی اصفهانی از اول شب تا کنون بالای بام و در پای گنبد مشغول نماز میباشند و مدتی است که در حال رکوع هستند و چند بار که مراجعه کردیم ایشان را به همان حال رکوع دیدیم، اگر اجازه دهید به ایشان عرض کنیم که میخواهیم درها را ببندیم.
گفتم: خیر، ایشان را به حال خود بگذارید، و مقداری هیزم در اطاق پشت بام که مخصوص مستخدمین است بگذارید که هرگاه از نماز فارغ شدند استفاده کنند و در بام را نیز ببندید.
مسئول مربوطه مطابق دستور عمل کرد و همه به منزل رفتیم.
آنشب برف بسیاری بارید. هنگام سحر که برای باز کردن درهای حرم مطهر آمدیم، به خادم بام گفتم برو ببین حاج شیخ در چه حالند. پس از چند دقیقه خادم مزبور بازگشت و گفت: ایشان همانطور در حال رکوع هستند و پشت ایشان با سطح برف مساوی شده است.
معلوم شد که ایشان از اول شب تا سحر در حال رکوع بوده اند و سرمای شدید آنشب سخت زمستانی را هیچ احساس نکرده اند نماز ایشان هنگام اذان صبح به پایان رسید. »
حکایت دوم
یکی از کارمندان عالی رتبه شهرداری نقل کرد که:
«به علتی مرا از شهرداری اخراج نمودند. رفتم خدمت حاج شیخ حسنعلی نخودکی، ایشان فرمودند:
«نمازهایت را اول وقت بخوان، چهل روز دیگر کارت درست میشود.»
مدت یک ماه گذشت اثری ظاهر نشد مجدداً مراجعه کردم فرمودند:
«گفتم چهل روز دیگر.»
هر چه فکر کردم آثاری و امیدی در ظاهر نبود روز چهلم در خیابان نزدیک یک قهوهخانه نشسته بودم.
شهردار سابق مشهد آقای محمدعلی روشن با درشکه از آن محل عبور میکرد بلند شده سلام کردم. درشکه را نگاه داشت پرسید چرا این جا نشستهای مگر کاری نداری؟ شرح حال خود را گفتم.
گفت با من بیا. با ایشان سوار درشکه شدم، رفتیم به استانداری و فوری دستور داد رفع اتهام از من کرده مرا به خدمت برگرداندند و درست قبل از ظهر چهلمین روزی که مرحوم حاج شیخ فرموده بودند حکم اعاده به خدمت مرا داده و مشغول کار شدم.»
حکایت آخر
-------------------------------------------------------------------------------------------------
قفل اول اینست که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم.
قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد.
قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.
شیخ نخودکی فرمود برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. و برای قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان.
جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟؟! شیخ نخودکی فرمود نماز اول وقت شاه کلید است!