من که این صحن و سرایم را نمایان کردهام
شرحِ دردِ غربتم در سینه پنهان کردهام
از برای خط سرخِ شیعهی بابم علی
عزم رفتن در غریبی خراسان کردهام
لحظهای که از مدینه آمدم بر سوی طوس
من وداعی دیدنی با نورِ چشمان کردهام
آن دم آمد خاطرم پر میزدم من در عطش
یادی از لبهای خشکِ شاهِ عطشان کردهام
منتظر بودم جوادم تا بیاید از سفر
گریه بر آن زینب زار و پریشان کردهام
در میان حجره و دلخسته و زار و پریش
بهرِ فرزندم، جوادم ختم قرآن کردهام
تا جوادم آمد و او را بغل کردم به آه
یادِ از آن کرب و بلا و آن یتیمان کردهام
مادرم وقتی سرم را روی زانویش نهاد
دردِ دلها نزد آن زهرای نالان کردهام
شاعر: حسن فطرس
من که این صحن و سرایم را نمایان کردهام
شرحِ دردِ غربتم در سینه پنهان کردهام
از برای خط سرخِ شیعهی بابم علی
عزم رفتن در غریبی خراسان کردهام
لحظهای که از مدینه آمدم بر سوی طوس
من وداعی دیدنی با نورِ چشمان کردهام
آن دم آمد خاطرم پر میزدم من در عطش
یادی از لبهای خشکِ شاهِ عطشان کردهام
منتظر بودم جوادم تا بیاید از سفر
گریه بر آن زینب زار و پریشان کردهام
در میان حجره و دلخسته و زار و پریش
بهرِ فرزندم، جوادم ختم قرآن کردهام
تا جوادم آمد و او را بغل کردم به آه
یادِ از آن کرب و بلا و آن یتیمان کردهام
مادرم وقتی سرم را روی زانویش نهاد
دردِ دلها نزد آن زهرای نالان کردهام
شاعر: حسن فطرس