نماز تجلی‌گاه عروج مومن

اسلامی و شیعه - نماز - ستون دین - اقامه نماز - مهدی صفری - ستاد اقامه نماز - گروه فرهنگی نماز تجلی‌گاه عروج مومن - پایگاه حفظ و نشر ارزش های نماز و عبادت با خدا

نماز تجلی‌گاه عروج مومن

اسلامی و شیعه - نماز - ستون دین - اقامه نماز - مهدی صفری - ستاد اقامه نماز - گروه فرهنگی نماز تجلی‌گاه عروج مومن - پایگاه حفظ و نشر ارزش های نماز و عبادت با خدا

کتابخانه
پرسش و پاسخ
احادیث معراجی
پیوندها
کانال ما در آپارت
نظرسنجی
درباره
نماز معراج مومن است؛
کسی که قلبش همواره آکنده از حضور خداست؛
معراج یعنی تمرین پرواز بلکه خود پرواز؛ پرواز از تنگنای ملک به فراخنای ملکوت واز طبیعت پست به حقیقت محض پرکشیدن به سوی آستانی که برای پرواز هیچ محدودیتی ندارد.

اگر سنگینی گناه زمین گیرت نکرده باشد؛

اگر بند بند تعلق تو را میخکوب خاک نکرده باشد؛

اگر بال پروازت در آتش عصیان نسوخته و در یک سخن اگر خودت حال پریدن وپر زدن داشته باشی؛

اگر روزی چند بار آنجا بروی کم کم از این جا فاصله می گیری و به آنجا دل می بندی.

پس باید همراه نماز بریدن از اینجا با شد،وهر نماز،آخرین آهنگ کنده شدن از این دنیا وهمانند آخرین پله ای که برای صعود قدم بر آن می نهی.

از این روست که:«نماز تجلی گاه عروج مومن» است.
گالری تصاویر
برای نمایش تصاویر گالری کلیک کنید
فراخوان لذت بخش ترین نماز
آخرین نظرات
دفتر مراجع
سايت دفتر امام خامنه اي

سايت دفتر آيت الله سيستاني

سايت دفتر آيت الله صافي گلپايگاني

سايت دفتر آيت الله محمد تقي بهجت

سايت دفتر آيت الله وحيد خراساني

سايت دفتر آيت الله مکارم شيرازي

سايت دفتر آيت الله تبريزي

سايت دفتر آيت الله فاضل لنکراني

لوگو مسابقه

چهارمین دوره مسابقات وبلاگ نویسی سراسری با موضوع نماز

کد لوگو

نماز تجلی‌گاه عروج مومن


چشمه آیات حسن

باز هم شب جمعه شد و پلک دلم میپرد  بهانه ی چیست

اگر وعده دیدار، هنگام مرگ است، بیا که وقت آن رسیده است. بیا و ببین که اشک انتظار، دامن شب را پر از شکوفه هاى آرزومند نسیم کرده است. تنها نه رنگ من، که رنگ شب از این همه غمهاى پریشان پرید.

از عمر، زمانى کمتر از پژمردن گل در هواى پاییزى مانده است; بیا!

اى یگانه ترین رازى که در رگهاى «بودن» می جوشى، معماى ما را که تهمت افسانه بر پیشانى دارد، بگشا! (1)

ما انتظار دستهایى را مى کشیم که نوازشگرى را نسیم از او آموخت; ماه و خورشید به اشارت وى بالا و پایین مى روند و روز و شب، تفسیر پشت و روى آن اند.

ما وعده دیدار مردى را به دل داده ایم که مرگ و حیات، در دو سوى او به خدمت ایستاده اند.

ما با تو بودن را گرچه نیافتیم، بى تو بودن را نیز برنتافتیم.

اى تمام آرزوهاى من! کاش یکى از آرزوهاى تو ما بودیم.

 

اى نگاهت چشمه آیات حسن!

باغ سبز عشق را میوه اى شیرین تر از یاد تو نیست.

آیینه خورشید، آه تو را تاب ندارد

پیش اشراق تو در پایان اوج، بس ستاره و خورشید که پایین مى ریزند.

چشم آرزو را سرمه اى شفابخش تر از خاک سهله و سامرا نیست.

هنوز درخت موسى به « اناالله » ایستاده است، آیا کفشهاى غیبت را از پا در نمى آورى؟

هنوز نفس رحمان در مدینه سرگردان است، آیا برخاک یمن، غبارى از گرد راه نمى افشانى؟

هنوز کور ، لال و کر بسیارند، مسیح ظهور را به مداوا نمى فرستى؟

اى شادى خاطر اندوه گزاران! مزار عاشقان تو از لاله پوشیده است و جز سواران دشت انتظار، کسى در خاک آنان بوسه نمى کارد. دل گرمسوز ما را به نسیم آشنایى دریاب که فردا سوختگانى دگردارى و امروز آتش فراق در جان ما گرفته است

هنوز گریه اقبال را تا خنده خوشایندى، راه بسیار است، خضر را فرمان نمى دهى؟

هنوز در شوره زار یاس، نشانى از جنگل امید را مى توان کاوید، ایوب را دانه و داس نمى دهى؟

هنوز در میان گردابهاى گمراهى، موجى از بانگ نجابت بلند است، نوح را برکشتى نمى نشانى؟

از نشیب دره ها به کوهستان گریختن چه سود؟

از گریه به خنده پرداختن چرا؟

ما را که دستى نمى نوازد، نگاهى نمى خواند، لبهایى نمى جنبد، چرا دست افشانیم؟ که را نگهبان باشیم؟ چه را آرزومندى کنیم؟

اى آخرین اشک از چشمه فیض خدا! اولین بهانه ما براى بودن، تویى. آخرین یادگار ما براى بازماندگان، انتظار تو است.

کمترین هزینه مرگ، در لحظه هاى غیبت آلود ما است. بیا و ببین که دیگر بها و بهانه اى براى «بودن» و امید را سرودن نداریم.

هنوز درخت موسى به « اناالله » ایستاده است، آیا کفشهاى غیبت را از پا در نمى آورى؟ هنوز نفس رحمان در مدینه سرگردان است، آیا برخاک یمن، غبارى از گرد راه نمى افشانى؟

ظلمت تردید را آفتاب تویى; سرهاى افسرده را باده ناب تویى; محرومان زمین را رحمت بى حساب تویى; خانه امید را باب تویى; برآتش هر ناله دلسوخته، آب تویى!

اى شادى خاطر اندوه گزاران! مزار عاشقان تو از لاله پوشیده است و جز سواران دشت انتظار، کسى در خاک آنان بوسه نمى کارد. دل گرمسوز ما را به نسیم آشنایى دریاب که فردا سوختگانى دگردارى و امروز آتش فراق در جان ما گرفته است.

از آن گاه که صحراى عشق، گرد خیمه تو پاس مى دهد، کوه و دره و هامون یکى شده است و همه در پى صحرا، به نوبت صف زده اند.

اى اندک و بسیار من! بسى حرف و حدیث هست، و گفتن نمى توانم، نهفتن نیز.

دارم سخنى با تو و گفتن نتوانم           وین درد نهان سوز، نهفتن نتوانم

تو گرم سخن گفتن و ازجام نگاهت       من مست چنانم که شنفتن نتوانم

دور از تو من سوخته در دامن شبها       چون شمع سحر، یک مژه خفتن نتوانم (2)

 

پى نوشتها:

1. وجود ما معمایى است حافظ که تحقیقش فسون است و فسانه

2. شفیعى کدکنى، آیینه اى براى صداها، ص?26 و27.


منبع: رضا بابایى – مجله موعود – شماره18

بخش مهدویت تبیان

18

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
Slots