نماز تجلی‌گاه عروج مومن

اسلامی و شیعه - نماز - ستون دین - اقامه نماز - مهدی صفری - ستاد اقامه نماز - گروه فرهنگی نماز تجلی‌گاه عروج مومن - پایگاه حفظ و نشر ارزش های نماز و عبادت با خدا

نماز تجلی‌گاه عروج مومن

اسلامی و شیعه - نماز - ستون دین - اقامه نماز - مهدی صفری - ستاد اقامه نماز - گروه فرهنگی نماز تجلی‌گاه عروج مومن - پایگاه حفظ و نشر ارزش های نماز و عبادت با خدا

کتابخانه
پرسش و پاسخ
احادیث معراجی
پیوندها
کانال ما در آپارت
نظرسنجی
درباره
نماز معراج مومن است؛
کسی که قلبش همواره آکنده از حضور خداست؛
معراج یعنی تمرین پرواز بلکه خود پرواز؛ پرواز از تنگنای ملک به فراخنای ملکوت واز طبیعت پست به حقیقت محض پرکشیدن به سوی آستانی که برای پرواز هیچ محدودیتی ندارد.

اگر سنگینی گناه زمین گیرت نکرده باشد؛

اگر بند بند تعلق تو را میخکوب خاک نکرده باشد؛

اگر بال پروازت در آتش عصیان نسوخته و در یک سخن اگر خودت حال پریدن وپر زدن داشته باشی؛

اگر روزی چند بار آنجا بروی کم کم از این جا فاصله می گیری و به آنجا دل می بندی.

پس باید همراه نماز بریدن از اینجا با شد،وهر نماز،آخرین آهنگ کنده شدن از این دنیا وهمانند آخرین پله ای که برای صعود قدم بر آن می نهی.

از این روست که:«نماز تجلی گاه عروج مومن» است.
گالری تصاویر
برای نمایش تصاویر گالری کلیک کنید
فراخوان لذت بخش ترین نماز
آخرین نظرات
دفتر مراجع
سايت دفتر امام خامنه اي

سايت دفتر آيت الله سيستاني

سايت دفتر آيت الله صافي گلپايگاني

سايت دفتر آيت الله محمد تقي بهجت

سايت دفتر آيت الله وحيد خراساني

سايت دفتر آيت الله مکارم شيرازي

سايت دفتر آيت الله تبريزي

سايت دفتر آيت الله فاضل لنکراني

لوگو مسابقه

چهارمین دوره مسابقات وبلاگ نویسی سراسری با موضوع نماز

کد لوگو

نماز تجلی‌گاه عروج مومن


و به قول عطار نیشابوری:
 

هیچ حجابیت چو پندار نیست گرچه حجاب تو برون از حد است
ما جملگی گرفتار «عالم پندار»یم و غافل از «عالم دیدار» که عین یقین و خودآگاهی است.

«آدمی» مسافر «عالم دیدار» است، سالکی که از سراب پندار و وهم می‏گذرد تا در دشت فراخ و سرسبز دیدار، دیدار حضرت دوست را دریابد. چه، روزی و روزگاری دور، او در عالمی شاهد جمال دلربای «یار» بوده. دیداری که او را رها نمی‏سازد. و همین آتش بر خرمن او می‏زند و از او بی‏قراری ناآرام می‏سازد. بسان مرغی در قفس که پر و بال بر در و دیوار این قفس می‏کوبد تا شاید رها شود و در دشت «یقین» صورت یار را دیدار نماید.
صورت افتاده در آینه جان، او را متذکر «عالم دیدار» می‏کند و آرام از وی می‏ستاند تا شاید از قفس «پندار» خلاصی یابد.
همه آنچه اتفاق افتاده از همین‏جاست. «اینهمه آوازه‏ها از شه بود». همه آمد و شدها، همه ماندگاری و همه فراز و فرودها.
افسوس که ما همگی در گرو پندار مانده‏ایم. جان، رهن «عالم اعتبار و عبارت» گزارده‏ایم و غرق در گمان از عالم دیدار و «اشارت» دور افتاده‏ایم.
طالب بی‏قرار شو تا که قرار آیدت جمله بی‏قراریت از طلب قرار توست
همه بی‏سامانی ما از دورافتادگی از «عالم اشارت» است. و وجه تمایز انسان با سایر موجودات نیز همین «تعلق خاطر پوشیده به عالم اشارت» است.
حقیقت آدمی نیز همین است چنانکه سرّ «و نفخت فیه من روحی» نیز همه هویت او را و وطن مألوفش را می‏نمایاند. اگر چه به غلط و از روی پندار وطن خویش را آب و خاک و علیق می‏پندارد اما ناگزیر خواهد فهمید که «این وطن مصر و عراق و شام» نیست، وطن مألوف نیستان وجود است و عالم دیدار که اینک از آن دور مانده و در «مغاک پندار» فرو افتاده است.
شاید نسبت میان همین وطن و عالم دیدار است که حضرت ختمی مرتبت، دوستی و مهر آن را عین «ایمان» دانسته «حُبُّ الوطن من الایمان» و فرموده: ورنه با بودن در عالم پندار و سیر در وهم و گمان که ایمان حاصل نمی‏شود.
آدمی برخاسته از عالم دیدار و مسافر این عالم است و دیدار عین دیدن. «مقصد و مقصود» دیدار است و هر چه جز این، عین واماندگی و ایستایی است چنانکه ماندن در بند سراب عین بی‏خردی است.
طالب «مهدی(ع)»، طالب دیدار است. و این «دیدار» بی‏گذار از «پندار» و عالم اعتبار و گمان ممکن نیست. «مهدی(ع)»، منادی، داعی، سبیل، ذاکر و مبشر «عالم دیدار» و دوستی است و دیدار وی عین فرود در «عالم دیدار» و خلاصی از پندار است.

وقتی در دعای عهد می‏خوانیم:
 

«اللّهمّ أرنی الطلعة الرشیده و الغرّة الحمیده واکحل ناظری بنظرةٍ منّی إلیه»؛ خدایا دیدار آن طلعت و رشیده آن چهره تابناک حمیده را نصیب من کن و...
متذکر این نکته می‏شویم که این دیدار چشمی پاک از پلیدی و پندار می‏طلبد که بی‏اذن حضرت حق ممکن نیست تا شاید نظاره‏گر چهره‏ای شود که «دیدارش عین دیدار حق» است. چه او «وجه‏اللّه‏» است و «وجه خدا» را با چشم مانده در وهم و صورت‏پرستی نمی‏توان دیدار داشت.
«چشم مرد خدا» پرده پندار را دریده؛ از همین رو در هر جایی جز حق و چهره حق نمی‏بیند. چشم «مردخدا» در وقت دیدار ناظر بر ابتدا و انتهای عالم می‏شود «فَثَمَّ وجه‏اللّه‏».
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد جمال یار ندارد حجاب و پرده ولی

«حافظ»
 

در ادبیات شیعی و ادب شیعه بودن، جمال حق در سیمای انسان کامل، حضرت صاحب‏الزمان و حجت حی خداوند متجلی است.
و طالب دیدار جمال، طالب «وجه‏اللّه‏» و «بقیة‏اللّه‏الاعظم» است. و «وجه‏اللّه‏ الاعظم» جز امام مبین و حق نیست. از همین روست که انسان، بی‏آن‏که بداند، طالب دیدار و منتظر «ظهور و دیدار حق» در سیمای امام مبین است. اما، غفلت و سیر و سلوک در «عالم پندار» او را در کشف مصداق حقیقی چنان گرفتار آورده که هر لحظه سیما و صورتی را سیما و وجه خدا می‏انگارد. همه، بی‏آن‏که بدانند منتظرند اما همه «دیدار» را تجربه نمی‏کنند الاّ با بستن چشم و گوش و گذر از عالم عبارت. اگر آدمی از این عالم خلاص شود، پای در ساحت عالم دیدار می‏گذارد، در این عالم دیگر حجاب و پرده‏ای نیست. جملگی ظهور است و دیدار رودررو. طالب و مطلوب سینه به سینه‏اند.
چون این ظهور حادث نشده، منتظر ظهوریم. چون پرده نیفتاده، در عالم تصور و خیال گرفتاریم.
هر کس حکایتی به تصور چرا کند؟ چون یار پرده ز رخ برنمی‏کشد
اما چون این «ظهور درجان» رخ دهد، «ظهور امام عصر(ع)» برای طالب دیدار حادث می‏شود حتی اگر وقت فیزیکی ظهور حضرتش فرا نرسیده باشد. قبل از آن‏که با نیرو و قوه «یداللهی» پرده‏ها به کنار رود و دیدار حضرت دوست عمومی شود. از همین‏رو، زمان انتظار «دیدار» برای همه یکسان نیست. برای بسیاری ظهور اتفاق افتاده است و برای برخی ـ به اذن‏اللّه‏ ـ قبل از ظهور کبرای حضرت صاحب‏الزمان(ع) اتفاق خواهد افتاد. این دیدار شدنی و ممکن است. خواست همه انبیا و اولیا و اوصیا و حکمت آمدن و شدن آدمی در پهنه خاک. نیل به «عالم دیدار» بوده است و بس.
نزد اهل معرفت، برای هر یک از حواس ظاهری، حسی باطنی موجود است. که به‏کار افتادن آنها مشروط و منوط به از کار افتادن آن حواس ظاهری است. تنها واسپس این گشایش و فتوح است که انسان مؤمن، ملکوت عالم را می‏بیند و با خلاصی از همه رنگها و تعلقها از جنگ و نزاع و جدایی رها می‏شود.
موسی‏ای با موسی‏ای در جنگ شد چون‏که بی‏رنگی اسیر رنگ شد
رنگها جملگی متعلق به عالم پندارند. رنگ دروغ است و فسانه، رنگ ملامت است و حیله، حجابی میان طالب و مطلوب.
وقتی رنگها به کنار روند و جدایی و دوئیت از میان برخیزد فرزند آدمی درمی‏یابد که:
وحده لا اله الاّ هو که یکی هست و هیچ نیست جز او
مدرسه انبیا، مدرسه گشایش چشم دل و بصیرت است، و از همین رو در این مدرسه سه کلاس «شریعت، اخلاق و معرفت» تعبیه شده تا شاگرد این مدرسه با گذار از این سه کلاس، جسم و نفس و روح را مهیای گذار از عالم ملکی و اعتبار نماید و در پایان ناظر جمال دلارای حضرت دوست شود. او را از خود رها می‏سازند تا در دشت فراخ عبودیت، ناظر بر جلوه حق شود. تنها در این وقت است که گوش جان آدمی نیوشای کلامی از عالم دیدار می‏شود.
امام عصر(ع)، سفیر عالم دیدار است، داعی این عالم و رهنمون شونده به سوی آن.
حضرت در مقام «سبیل‏اللّه‏» منتظر را تا «باب‏اللّه‏» رهنمون می‏شود و سپس در شأن «باب اللّهی» وی را به ساحتی وارد می‏سازد تا شاهد «وجه‏اللّه‏» شود.
حضرت در مقام «ولایت تامه» و «کلیه الهی» با تصرف در جسم و جان «منتظر» را تربیت می‏کنند تا مستعد ورود به این عوالم شود.
غفلت دور دراز طی همه قرون بر ضخامت دیوارهای زندانی که در آن غنوده‏ایم افزوده است. چنانکه امروز «دیدار» حضرتش را سخت و «ظهور کبرای» جمالش را دور می‏انگاریم. گویا چونان اغیار، «دوری»، «روزی مقدر» ما شده است.
ما را راهی جز ویرانی این بند و زندان نیست و چاره‏ای جز گذار از لایه‏های تو در توی پندار و گمان.
ما را راهی جز انتظار بزرگ و مجاهده بزرگ برای «دیدار» و فرود در عالم دیدار نیست. و تنها این جهاد بزرگ است که همه رنگهای ریا و دوئیت و شرک و نفاق و مجادله را از جسم و جان ما دور می‏سازد و بحر لطف حضرت را برای دستگیری و تربیت ما به‏جوش می‏آورد تا با شأن یداللهی او در سبیل نجات قرار گیریم.

 

هیچ حجابیت چو پندار نیست گرچه حجاب تو برون از حد است
ما جملگی گرفتار «عالم پندار»یم و غافل از «عالم دیدار» که عین یقین و خودآگاهی است.
«آدمی» مسافر «عالم دیدار» است، سالکی که از سراب پندار و وهم می‏گذرد تا در دشت فراخ و سرسبز دیدار، دیدار حضرت دوست را دریابد. چه، روزی و روزگاری دور، او در عالمی شاهد جمال دلربای «یار» بوده. دیداری که او را رها نمی‏سازد. و همین آتش بر خرمن او می‏زند و از او بی‏قراری ناآرام می‏سازد. بسان مرغی در قفس که پر و بال بر در و دیوار این قفس می‏کوبد تا شاید رها شود و در دشت «یقین» صورت یار را دیدار نماید.
صورت افتاده در آینه جان، او را متذکر «عالم دیدار» می‏کند و آرام از وی می‏ستاند تا شاید از قفس «پندار» خلاصی یابد.
همه آنچه اتفاق افتاده از همین‏جاست. «اینهمه آوازه‏ها از شه بود». همه آمد و شدها، همه ماندگاری و همه فراز و فرودها.
افسوس که ما همگی در گرو پندار مانده‏ایم. جان، رهن «عالم اعتبار و عبارت» گزارده‏ایم و غرق در گمان از عالم دیدار و «اشارت» دور افتاده‏ایم.
طالب بی‏قرار شو تا که قرار آیدت جمله بی‏قراریت از طلب قرار توست
همه بی‏سامانی ما از دورافتادگی از «عالم اشارت» است. و وجه تمایز انسان با سایر موجودات نیز همین «تعلق خاطر پوشیده به عالم اشارت» است.
حقیقت آدمی نیز همین است چنانکه سرّ «و نفخت فیه من روحی» نیز همه هویت او را و وطن مألوفش را می‏نمایاند. اگر چه به غلط و از روی پندار وطن خویش را آب و خاک و علیق می‏پندارد اما ناگزیر خواهد فهمید که «این وطن مصر و عراق و شام» نیست، وطن مألوف نیستان وجود است و عالم دیدار که اینک از آن دور مانده و در «مغاک پندار» فرو افتاده است.
شاید نسبت میان همین وطن و عالم دیدار است که حضرت ختمی مرتبت، دوستی و مهر آن را عین «ایمان» دانسته «حُبُّ الوطن من الایمان» و فرموده: ورنه با بودن در عالم پندار و سیر در وهم و گمان که ایمان حاصل نمی‏شود.
آدمی برخاسته از عالم دیدار و مسافر این عالم است و دیدار عین دیدن. «مقصد و مقصود» دیدار است و هر چه جز این، عین واماندگی و ایستایی است چنانکه ماندن در بند سراب عین بی‏خردی است.
طالب «مهدی(ع)»، طالب دیدار است. و این «دیدار» بی‏گذار از «پندار» و عالم اعتبار و گمان ممکن نیست. «مهدی(ع)»، منادی، داعی، سبیل، ذاکر و مبشر «عالم دیدار» و دوستی است و دیدار وی عین فرود در «عالم دیدار» و خلاصی از پندار است.

وقتی در دعای عهد می‏خوانیم:
 

«اللّهمّ أرنی الطلعة الرشیده و الغرّة الحمیده واکحل ناظری بنظرةٍ منّی إلیه»؛ خدایا دیدار آن طلعت و رشیده آن چهره تابناک حمیده را نصیب من کن و...
متذکر این نکته می‏شویم که این دیدار چشمی پاک از پلیدی و پندار می‏طلبد که بی‏اذن حضرت حق ممکن نیست تا شاید نظاره‏گر چهره‏ای شود که «دیدارش عین دیدار حق» است. چه او «وجه‏اللّه‏» است و «وجه خدا» را با چشم مانده در وهم و صورت‏پرستی نمی‏توان دیدار داشت.
«چشم مرد خدا» پرده پندار را دریده؛ از همین رو در هر جایی جز حق و چهره حق نمی‏بیند. چشم «مردخدا» در وقت دیدار ناظر بر ابتدا و انتهای عالم می‏شود «فَثَمَّ وجه‏اللّه‏».
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد جمال یار ندارد حجاب و پرده ولی

«حافظ»
 

در ادبیات شیعی و ادب شیعه بودن، جمال حق در سیمای انسان کامل، حضرت صاحب‏الزمان و حجت حی خداوند متجلی است.
و طالب دیدار جمال، طالب «وجه‏اللّه‏» و «بقیة‏اللّه‏الاعظم» است. و «وجه‏اللّه‏ الاعظم» جز امام مبین و حق نیست. از همین روست که انسان، بی‏آن‏که بداند، طالب دیدار و منتظر «ظهور و دیدار حق» در سیمای امام مبین است. اما، غفلت و سیر و سلوک در «عالم پندار» او را در کشف مصداق حقیقی چنان گرفتار آورده که هر لحظه سیما و صورتی را سیما و وجه خدا می‏انگارد. همه، بی‏آن‏که بدانند منتظرند اما همه «دیدار» را تجربه نمی‏کنند الاّ با بستن چشم و گوش و گذر از عالم عبارت. اگر آدمی از این عالم خلاص شود، پای در ساحت عالم دیدار می‏گذارد، در این عالم دیگر حجاب و پرده‏ای نیست. جملگی ظهور است و دیدار رودررو. طالب و مطلوب سینه به سینه‏اند.
چون این ظهور حادث نشده، منتظر ظهوریم. چون پرده نیفتاده، در عالم تصور و خیال گرفتاریم.
هر کس حکایتی به تصور چرا کند؟ چون یار پرده ز رخ برنمی‏کشد
اما چون این «ظهور درجان» رخ دهد، «ظهور امام عصر(ع)» برای طالب دیدار حادث می‏شود حتی اگر وقت فیزیکی ظهور حضرتش فرا نرسیده باشد. قبل از آن‏که با نیرو و قوه «یداللهی» پرده‏ها به کنار رود و دیدار حضرت دوست عمومی شود. از همین‏رو، زمان انتظار «دیدار» برای همه یکسان نیست. برای بسیاری ظهور اتفاق افتاده است و برای برخی ـ به اذن‏اللّه‏ ـ قبل از ظهور کبرای حضرت صاحب‏الزمان(ع) اتفاق خواهد افتاد. این دیدار شدنی و ممکن است. خواست همه انبیا و اولیا و اوصیا و حکمت آمدن و شدن آدمی در پهنه خاک. نیل به «عالم دیدار» بوده است و بس.
نزد اهل معرفت، برای هر یک از حواس ظاهری، حسی باطنی موجود است. که به‏کار افتادن آنها مشروط و منوط به از کار افتادن آن حواس ظاهری است. تنها واسپس این گشایش و فتوح است که انسان مؤمن، ملکوت عالم را می‏بیند و با خلاصی از همه رنگها و تعلقها از جنگ و نزاع و جدایی رها می‏شود.
موسی‏ای با موسی‏ای در جنگ شد چون‏که بی‏رنگی اسیر رنگ شد
رنگها جملگی متعلق به عالم پندارند. رنگ دروغ است و فسانه، رنگ ملامت است و حیله، حجابی میان طالب و مطلوب.
وقتی رنگها به کنار روند و جدایی و دوئیت از میان برخیزد فرزند آدمی درمی‏یابد که:
وحده لا اله الاّ هو که یکی هست و هیچ نیست جز او
مدرسه انبیا، مدرسه گشایش چشم دل و بصیرت است، و از همین رو در این مدرسه سه کلاس «شریعت، اخلاق و معرفت» تعبیه شده تا شاگرد این مدرسه با گذار از این سه کلاس، جسم و نفس و روح را مهیای گذار از عالم ملکی و اعتبار نماید و در پایان ناظر جمال دلارای حضرت دوست شود. او را از خود رها می‏سازند تا در دشت فراخ عبودیت، ناظر بر جلوه حق شود. تنها در این وقت است که گوش جان آدمی نیوشای کلامی از عالم دیدار می‏شود.
امام عصر(ع)، سفیر عالم دیدار است، داعی این عالم و رهنمون شونده به سوی آن.
حضرت در مقام «سبیل‏اللّه‏» منتظر را تا «باب‏اللّه‏» رهنمون می‏شود و سپس در شأن «باب اللّهی» وی را به ساحتی وارد می‏سازد تا شاهد «وجه‏اللّه‏» شود.
حضرت در مقام «ولایت تامه» و «کلیه الهی» با تصرف در جسم و جان «منتظر» را تربیت می‏کنند تا مستعد ورود به این عوالم شود.
غفلت دور دراز طی همه قرون بر ضخامت دیوارهای زندانی که در آن غنوده‏ایم افزوده است. چنانکه امروز «دیدار» حضرتش را سخت و «ظهور کبرای» جمالش را دور می‏انگاریم. گویا چونان اغیار، «دوری»، «روزی مقدر» ما شده است.
ما را راهی جز ویرانی این بند و زندان نیست و چاره‏ای جز گذار از لایه‏های تو در توی پندار و گمان.
ما را راهی جز انتظار بزرگ و مجاهده بزرگ برای «دیدار» و فرود در عالم دیدار نیست. و تنها این جهاد بزرگ است که همه رنگهای ریا و دوئیت و شرک و نفاق و مجادله را از جسم و جان ما دور می‏سازد و بحر لطف حضرت را برای دستگیری و تربیت ما به‏جوش می‏آورد تا با شأن یداللهی او در سبیل نجات قرار گیریم.
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و یکم بهمن 1389ساعت 6:54 بعد از ظهر  توسط محمد ولی  |  نظر بدهید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
Slots